سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
همانطور که در تصویر پیداست آسمان شب کشور کره جنوبی مانند سایر کشورها عادی و حتی درخشان‌تر است اما کشور کره شمالی در خاموشی کامل بسر می‌برد و در تصویر ماهواره‌ای فرقی با آسمان اقیانوس در شب ندارد.
تلویزیون دولتی کره‌شمالی و خبرگزاری‌های بین‌المللی روز دوشنبه از مرگ کیم‌جونگ‌ایل، رهبر دیکتاتور و کمونیست کره‌شمالی خبر دادند.

شاید در خصوص طرز زندگی خاص و همچنین قوانین سخت‌گیرانه حکومتی در این کشور شنیده باشید اما اگر می‌خواهید تاثیر واقعی حکومت فعلی این کشور را درک کنید ( به رهبری کیم‌جونگ‌ایل و البته پدرش کیم‌ایل سونگ) به این تصویر که از آسمان دو کشور کره جنوبی و کره شمالی و در شب به ثبت رسیده، نگاهی بیندازید.


همانطور که در تصویر پیداست آسمان شب کشور کره جنوبی مانند سایر کشورها عادی و حتی درخشان‌تر است اما کشور کره شمالی در خاموشی کامل بسر می‌برد و در تصویر ماهواره‌ای فرقی با آسمان اقیانوس در شب ندارد.

جالب اینجاست که با وجود این مردم کره‌شمالی از زندگی خود ناراضی نیستند و معتقدند خوشبخت‌ترین انسان‌های روی زمین هستند!


منبع: فارنت





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:39 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
«جابوتیکابا» نام درختی است که بیشتر در کشورهای آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی مثل آرژانتین و برزیل رشد می کند. میوه های این درخت به طور مستقیم روی شاخه و تنه های آن رشد می کند.
«جابوتیکابا» نام درختی است که بیشتر در کشورهای آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی مثل آرژانتین و برزیل رشد می کند. میوه های این درخت به طور مستقیم روی شاخه و تنه های آن رشد می کند.

در فرهنگ های لغت گیاهان دارویی این درخت «عودالبرق» ترجمه شده است. اگر بخواهید یکی از این درختها داشته باشید باید خیلی صبور باشید چرا که 100 سال طول می کشد این درخت رشد کند.




منبع: 24





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:39 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
خرده روایت های زن و شوهری ، تفاوت نگاه یک زن و مرد به یک موضوع ساده است؛ تفاوتی که هرچند از زبان دو انسان خاص روایت می شود اما غالبا ریشه در واقعیت های بنیادی تری دارد که آن را برای بسیاری از مخاطبان مجرد یا متاهل قابل درک می کند.
 برترین ها به نقل از همشهری : خرده روایت های زن و شوهری ، تفاوت نگاه یک زن و مرد به یک موضوع ساده است؛ تفاوتی که هرچند از زبان دو انسان خاص روایت می شود اما غالبا ریشه در واقعیت های بنیادی تری دارد که آن را برای بسیاری از مخاطبان مجرد یا متاهل قابل درک می کند. زهرا الوندی و احسان عمادی، این دو روایت را جداگانه و بدون خواندن متن یکدیگر نوشته اند.

جوان تر که بودم هی خداخدا می کردم خانواده ام قید ازدواجم را بزنند و رهایم کنند به امان خدا. آن وقت همه تنهایی و خلوتم مال خودم بود و تا نمی خواستم، احدالناسی نمی توانست وارد خلوتم شود. می توانستم چند شبانه روز رد خانه مجردی ام تنها بمان، پا بیرون نگذارم، تلفنی را جواب ندهم و هیچ کس هم نگرانم نشود. شب و روزم باهم قاتی شود لاابالی گری از سر تا پای خانه ام ببارد و اصلا به این فکر نکنم که ممکن است کسی خوشش نیاید روی در و دیوار خانه ام با ماژیک نقاشی بکشم و چیز بنویسم. شب، تا اذان صبح بیدار بمانم و غلت بزنم و تنها صدای خانه ام، صدای خش خش ورق کتاب باشد. بعد پیچ رادیو را بپیچانم تا داستان «ابلوموف» را خش دار بشنم. آن وقت جناب ابولموف را خفه کنم و حوالی شش صبح وقتی گنجشک ها دارند می روند پی روزی، لبخند رضایت بزنم از این همه بی تعهدی. پتو را تا حلقم بکشم بالا و بخوابم تا هر وقت دلم خواست.


اما حالا چندسالی گذشته و گاهی من همه این ها یادم می رود و تغییر شکل می دهم و می شوم «بختک»؛ می افتم روی گلوی او و خرخره اش را آن قدر فشار می دهم تا صایش دربیاید و با یک نفس عمیق بلند، پرتم کند آن طرف؛ ازدواج کرده ام.

تخیل خانواده ام قوی بود و نمی توانستند تصویر مرگ تنهای دختر ترشیده شان را در زیرزمینی نمور، از جلوی چشمشان دور کنند. تخیل آن ها هم اگر از کار می افتاد، خودم جفت پا در یک کفش ایستاده بودم تا رضایت ها را بگیرم و ازدواج کنم.

عاشق شده بودم و خب همه آن خواسته ها، در ازدواج نکردن بود. وقتی ازدواج کردم، همه چیز عوض می شود. حالا یکی دیگر در زندگی من هست و باید هر از گاهی به نظافت اهمیت بدهم، مهمان داری کنم، تلفن ها را مثل آلت قتاله در کشوها پنهان نکنم، نه فقط هر چیزی را به در و دیوار نچسبان، که گاهی لکه گیری هم بکنم.

پیش خودم می گویم: «این همه تغییر در ازای چی؟» به این سوال که میرسم، به خودم حق می دهم که وقتی یک روز تعطیل، دست و رو نشسته، لپ تاپش را عین بچه اش بغل می کند و می نشیند پای اینترنت، آن روی بختکی خودم را نشان بدهم؛ آن وجه دیگر، البته تا رشد کند کمی طول می کشد.

می گوید: «تا صبحانه را آماده کنی، کارم تمام است.» و آماده شدن صبحانه در خانه ما کار یک دقیقه و ده دقیقه نیست، یک ساعتی وقت می برد. بعد  آن بختک که می بیند چای، «آیس تی» شد و هنوز نیامده، یک تکانی آن ته ها می خورد و یک خودی نشان می دهد.

در جواب می گوید: «همین یک روز تعطیل را می خواهم هر کاری دلم خواست بکنم.» خب بکن. کارهایی را بکن که سر کار نمی کنی! کتاب بخوان مثلا. تمام اخبار را در طول روز و سر کار زیر و رو کرده. زیر یادداشت وبلاگی و غیروبلاگی غریبه و آشنا، کامنت های طولانی مقاله وار نوشته. شرکت را که ترک کرده، ادامه داستان کامنت ها را اس ام اسی با یکی از رفقایش ادامه داده تا برسد خانه. بعد خانه که برسد، لباس عوض نکرده، لپ تاپ را عین خاک گود زورخانه می بوسد و کار را پی می گیرد. نگفته بودم که همسر من مردی جدی و پی گیر است؟ همسر من مردی جدی و پی گیر است.


می گویم: «چه خبر؟» قبل ترها که دلش از همکارها خون بود، شروع می کرد به بد و بیراه گفتن به فلانی ها و بهمانی ها که اندازه الاغ هم نمی فهمند. آن قدر خوب توصیف می کرد که من با آن که هیچ وقت ندیده بودمشان، اگر روزی از دور هرکدام را می دیدم، می توانستم تشخیص بدهم این کدام الاغ است.

این ها را همان طور که دور منطقه محبوبش، یعنی حد فاصل یخچال تا اجاق گاز می گشت، می گفت. بعد فحش دانش که خالی می شد، سر خط خبرها را در مسیر ترک آشپزخانه اعلام می کرد که تا اتمام گاززدن سیبش ادامه داشت. بعد ادامه بحث های اینترنتی اش با آدم ها که یکهو چیزی کشف می کرد و دینگ دینگ! سرویس مخابرات، ملک مطلق او می شد تا دو و سه صبح که خوابش می برد و چندتایی اس ام اس، بی جواب می ماند توی گوشی؛ و لابد مخابرات، تا صبح از نگرانی که این که جواب اس ام اس ها را نداده، خوابش نمی برد. خواهرش می خندید که: «شب به خیر هوویت را گفت و خوابید؟»

بله. من هووهای زیادی در خانه دارم. حالا هم که به برکت آشنایی اش با شبکه های به اصطلاح اجتماعی، تا از کت و کول نیفتد ول نمی کند. هر روز تعطیل می خواهد چهارصد و پنجاه و سه آیتمی را که از دیروز هم خوان شده، صفر کند. چیزی در من جان می گیرد، خونم را می خورد و رشد می کند. عین فیلم های علمی که ژن سوسکی، چیزی جهش پیدا می کند و با سرعت عجیبی تکثیر می شود.

سه ساعت اول می خواهم جلوی حمله این موجود رشدیافته را بگیرم. می گویم او هم لابد دلش می خواسته تنهایی اش را داشته باشد. لاابالی گری اش را بکند. لباس های چرک و کثیف بپوشد، هر سه سال یک بار هم سلمانی نرود و کار هم نکند. اما حالا ازدواج کرده و مجبور است برود سر کار! لابد او هم گاهی می زند توی سر خودش که همه این ها در ازای چه؟ اما دیگر کار از کار گذشته. قدرتمندترین مهندسان ژنتیک هم نمی توانند جلوی رشد این غول بختکی عصبانی را بگیرند.

این حرفش هم آرامم نمی کند. این که: «تو همیشه روی دسک تاپ زندگی منی!» مدل دیگر این جمله را هم روزهای اول آشنایی مان گفته بود. این که می خواهد یکی باشد که دوستش داشته باشد و بداند هست تا هر وقت دلش خواست برود سراغش. ولی من حیوان خانگی نیستم که هر وقت بخواهد بیاید سراغم. بعد در قفس را ببندد تا دوباره ای که دلش بازی بخواهد.


ازدواج کرده ام و همه آن بی تعهدی ها را که با خوانده ام سرش جنگ کرده بودم، گذاشتم کنار چون «او» را می خواستم و حالا «رسیدگی» می خواهم. محبتی که دیده شود. خودش اگر یک روز کمتر توجه ببیند، بی محبتی ام را در بوق و کرنا می کند.

اگر بروم توی اتاق و برای خودم کتاب دست بگیرم و یکی دو ساعتی در دست و بالش نباشم، می آید کتاب را پرت می کند آن طرف و لبخند نمکین می زند که: «روشنفکری در اتاق ممنوع!» حرف خودم را تحویل خودم می دهد. می گوید من می توانم وقتی او نیست هر کاری خواستم بکنم! این درست؛ اما شاید دلم خواسته باشد همین حالا، درست در همین جای گرم و نرم تخت خوابم «ماجراهای هنک، سگ گاوچران» را بخوانم. نمی توانم؟ نمی توانم چون عاشق شدم و ازدواج کرده ام.

***
دسک تاپ کامپیوتر را که حتما دیده اید. یک عکسی، منظره ای، طراحی، چیزی می گارند آن پشت، بعد می نشینند کارشان را می کنند. هر وقت سیستم را روشن کنید یا صفحه ای را پایین بفرستید یا بخواهید نرم افزاری باز کنید، چشمتان بهش می افتد و می بینید که هست. کار خاص و مستقیمی هم با آن ندارید. متنتان را می خوانید، بازی می کنید یا فیلم می بینید؛ آن پشت برای خودش هست.

من در زناشویی به نظریه دسک تاپ اعتقاد دارم. یعنی یک چیز خوشایند دل نوازی همان پشت هست و شما مدام چشمتان به آن می افتد اما مستقیما کاری با خودش ندارید. حضورش را هر لحظه احساس می کنید اما لازم نیست سراغش برودی. (به جای این نظریه دسک تاپ می توانستم از استعاره «هوا» هم استفاده کنم. چیزی همیشگی و ضروری که در عین حال احساس نمی شود؛ اما خب هم خیلی سانتی مانتال می شد هم خییل کلیشه قدیمی و دستمالی شده ای بود. حتی شاعرانی مثل ناظم حکمت و پابلو نرودا هم ازش غفلت نکرده اند. این دسک تاپ، خیلی به روزتر و امروزی است.)

به این چیزها اعتقادی ندارد. خودش البته نظریه بدیلی برای جایگزینش ارائه نمی کند اما زیر بار نظریه دسک تاپ هم نمی رود. می گوید: «من گوش هام دراز نیست و گولت را نمی خورم.» بعضی وقت ها هم شیطنتش گل می کند و زبان اصلی می شود: «مو گول ته نمی خورم.» ناراحت می شوم. هم از این که روی خودش اسم می گذارد، هم اینکه من را به بی صداقتی متهم می کند. حس می کند این نظریه پردازی ها، درواقع محملی است برای پوشاندن اهمال و سهل انگاری هایم، در آن چه او «رسیدگی» می خواندش. معتقد است زن ها به رسیدگی احتیاج دارند اما تعریف مشخص و دقیقی با مرزهای معین ازاین رسیدگی ندارد.

از سر کار که برمی گردم می پرسد: «چه خبر؟» می گویم: «هیچی. روزمرگی» یا «فقط کار و کار و کار.» خدایی اش هم جز این ها چیزی نیست. نهایتش چهارتا حرف خاله زنکی سر ناهار یا دوتا بحث آبکی سیاسی که با سواستفاده از غیبت رئیس در شرکت اتفاق می افتد. می گوید: «همه حرف ها تو تو شرکت زدی، به من که می رسی دیگه حرفی نداری.»

مجبور می شوم سر تا ته برنامه روزانه را مرور کنم بلکه از دعوای یکی از کارمندها با رئیس یا زبان بازی ام برای سر کار گذاشتن کارفرما یا جشن تولد لوس و بی خاصیتی که برای یکی از همکارها گرفته ایم، قصه پرهیجانی بسازم؛ راضی نمی شود. خلاصه ای از مهم ترین اخبار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را که در طول روز خوانده ام به سمع و نظرش می رسانم؛ راضی نمی شود: «اینا که حرف نیست. با من چه حرفی داری؟» نمی دانم که چه توقعی دارد. یک جور ناهنجاری غیرقابل درک است.

ساعت یازده شب تعطیلی خوابیده ایم، فردایش سر صبحانه می پرسد: «خب، چه خبر؟» اصلا من در جهل مرکب از اصول و روش های «رسیدگی»، شما به عنوان یک انسان فهیم و متشخص، قضاوت کنید از یازده شب تا نه صبحی که همه اش هم به خواب گذشته، چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد؟ بدبختی خواب هم اصلا نمی بینم. یابه محض پاشدن، به کل فراموش می کنم و سوژه ای برای حرف زدن ندارم. در عوض او... هر شب خواب های پرآنتریک و پیچیده سیال ذهن و فرمال می بیند؛ بعد دوست دارد مو به مویش را، فریم به فریم سر صبحانه بازتعریف کند. این که آدم از شنیدن خواب یکی دیگر دچار وجود و لذت نشود را هم می گذارد به حساب «عدم رسیدگی».

می گوید: «تمام وقت را در خانه، یا مشغول اس ام اسی یا توی اینترنتی یا داری تلویزیون تماشا می کنی.» (شکر خدا و به برکت رسانه های الکترونیک، از تصویر کلیشه ای «آقای روزنامه به دست نشسته بر مبل پا روی پا انداخته» دور شده ام.) کتاب هم اگر دستم بگیرم، می گوید: «روشنفکری توی خانه ممنوع!» حالا در نبود من، خودش زیر و روی تمام کتاب ها را درآورده است! راستش نمی دانم همه وقتم را در خانه به این کارها می گذرانم یا نه، البته اصراری هم برای اثبات خلاف این ادعا ندارم اما به عنوان یک انسان بالغ و مستقل، خب حق دارم خلوت خودم را هم توی خانه داشته باشم. حالا با تلویزیون یا اینترنت یا اس ام اس، ندارم؟

یک وقتی یادم هست آن اول های آشنایی، وقتی هنوز زن و شوهر نبودیم و معلوم هم نبود بشویم، وسط یک بحث نظری جمعی گفت: «نهایت کمال ارتباط زناشویی بعداز چند سال، این است که دو طرف بی ارتباط مستقیم، از بودن کنار هم لذت ببرند. هرکس کار خودش را بکند و کاری به آن یکی نداشته باشد و از فکر این که همسرش زیر یک سقف با او نفس می کشد، راضی باشد.» حالا جوان بودم و جاهل و بی تجربه و سر پر باد، یک خبطی کردم. با این که حافظه اش اصلا خوب نیست اما نمی دانم چرا بعد نزدیک به ده سال هنوز این جمله یادش مانده. پایش که بیفتد، چماق می شود توید ست او و سر من که «تو از اولم بنات همین بی توجهیا بود!» این طور وقت ها آرزو می کنم کاش در آن بحث نظری جمعی، پلیسی ماموری کسی بود و زنهار می داد که هر حرفی بزنیم ممکن است بعدا در دادگاه علیه مان استفاده شود.

یکی از این رسیدگی ها، این است که کنار هم بنشینیم و در سکوت، در یک حالت «کارور» طور (عین اصطلاح خودش است) سیگار بکشیم. سیگار؟ حالت کاروری؟ چه ربطی به ما دارد؟ زن و شوهرهای قصه های کارور همه پر از فاصله و پر از بن بست و پر از بدبختی اند. حالا ما شاید خیلی خوش بخت نباشیم و شاهدش را جز در لحظاتی اندک، در آغوش نکشیم  اما قطعا بدبخت نیستیم. مطمئنم که نیستیم. اگر بودیم، گاهی همین طور که توی هال، پای لپ تاپ نشسته ام و چیز می خوانم، زیرچشمی بی این که حواسش به من باشد نگاهش نمی کردم. نگاهش می کنم که مثلا همین طور که زیر لبی آواز می خواند، دستمال نم دار را روی پیش خوان آشپزخانه می کشد یا سیب زمینی های خرد کرده را توی ماهی تابه می ریزد یا سر سجاده نشسته و تلفنی، از خواهرش ذکر ادعیه ای را می پرسد که گناه نمازهای قضا را سبک تر می کند.

نگاهش می کنم و یک چیز کوچکی که نمی دانم چیست، از ته دلم بالا می آید و توی راه گلویم بزرگ می شود و به حلقم که می رسد، کیف می کنم که با هم زیر یک سقف نفس می کشیم. اما خدا نکند خیره ماندنم طول بکشد و وسط این نگاه دزدکی، ببیندم؛ چشم هایش گرد می شود و با خنده ای متعجب می پرسد: «چی شده؟ مریض شدی؟ طوریت شده که منو دوست داری؟» جواب نمی دهم. لبخندی می زنم، سری تکان می دهم که «ای بابا» و نگاهم را می چرخانم طرف لپ تاپ. شما اگر عکسی را دوست نداشته باشی، می گذاری اش روی دسک تاپ؟





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:37 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
ایام کلاس اول دبستان یکی از پرخاطره‌ترین دوران زندگی آدم‌هاست و همه‌ ما دوست داریم برای یک بار هم که شده، نخستین کتاب درسی زندگی‌مان را به‌دست بگیریم و صفحه‌های آن‌را به یاد دوران کودکی ورق بزنیم و کمی هم در آن تأمل کنیم.
حتما همه‌ ما کتاب کلاس اول خود و یا دست کم، تصاویر و نوشتارهایی از آن را به یاد داریم.
ایام کلاس اول دبستان یکی از پرخاطره‌ترین دوران زندگی آدم‌هاست و همه‌ ما دوست داریم برای یک بار هم که شده، نخستین کتاب درسی زندگی‌مان را به‌دست بگیریم و صفحه‌های آن‌را به یاد دوران کودکی ورق بزنیم و کمی هم در آن تأمل کنیم. گاهی هم افسوس می‌خوریم که ای کاش کتاب فارسی کلاس اول‌مان را به عنوان یادگاری نگه می‌داشتیم.
عبدالحسین کلهرنیا گلکار فردی است که کتاب اول ابتدایی خود را حدود 70 سال حفظ و نگه‌داری کرده است. کلهرنیا بیش از 30 سال در مدرسه‌های استان کرمانشاه به عنوان معلم هنر سعی کرده نظم را در زندگی دانش‌آموزان نهادینه کند و امروز می‌توان از او به عنوان یکی از دانش‌آموزان منظم هفت دهه‌ی گذشته نام برد.
استفاده از کتاب یادشده به سال‌های دهه‌ 1320 مربوط می‌شود و نوع خط به کار برده‌شده در آن به صورت نستعلیق و نسخ است.
در آن دوران که دانش‌آموزان با این کتاب تحصیل می‌کردند، اواخر جنگ جهانی دوم بود.
کلهرنیا که دوران خردسالی‌اش را با شعرها و جمله‌های کودکانه‌ی این کتاب سپری کرده است، در این‌باره می‌گوید: «تأثیر مثبت و شادی‌آور بعضی از حکایت‌های این کتاب هنوز پس از چند دهه بر روح و روان من باقی مانده؛ به طوری که بارها از این کتاب برای فرزندان و نوه‌هایم قبل از رفتن به مدرسه، خوانده‌ام. برخی از حکایت‌های این کتاب عبارت‌اند از: شب مهتاب، بوسه‌ی مادر، عید نوروز و پیشی پیشی ملوسم.»
او با اشاره به انتقادی که در همان سنین کودکی به یکی از درس‌های این کتاب داشته است، می‌گوید: «درس «آذر و شخص کور» همیشه سؤالی آزاردهنده در ذهن من به وجود می‌آورد که چرا نویسنده‌ی این کتاب ارزشمند، آن فرد نابینا را مرد کور خطاب می‌کند؟ چون من همیشه از واژه‌ی کور متنفر بودم که اصلاً چرا انسان به خاطر معلولیت باید تا آخر عمر احساس ذلت کند و همیشه دوست داشتم که آدم علیل هرگز ذلیل نباشد.
نگه‌دارنده این کتاب قصد فروش آن را ندارد؛ مگر این‌که در مراکز فرهنگی خاص مورد بازدید عموم قرار گیرد.

منبع: ایســـــنا





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:36 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
... تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت


روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمی گیرد ...

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

من ، تو ، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:35 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
اپیزود آخر این سریال ترسناک رکوردشکنی کرد و 3.22 میلون نفر بیننده داشت و این درحالی است که فصل جدید سریال در خانه مخوف دیگری با بازیگران جدید تولید می‌شود.
 بیش از 33 میلیون نفر از تماشای فصل اول سریال «داستان وحشت آمریکایی» به خود لرزیدند.

 اپیزود آخر این سریال ترسناک رکوردشکنی کرد و 3.22 میلون نفر بیننده داشت و این درحالی است که فصل جدید سریال در خانه مخوف دیگری با بازیگران جدید تولید می‌شود.
 
هر قسمت فصل اول این سریال بطور میانگین 2.81 میلیون نفر بیننده داشت و در مجموع 12 قسمت فصل او 33.82 میلیون نفر بیننده داشت. البته این آمار بدون احتساب تعداد بینندگان پخش مجدد هر قسمت است.
 
رایان مُرفی، طراح «داستان وحشت آمریکایی» محصول شبکه اف‌ایکس این خبر را اعلام کرد و جان لندگرف، مدیر شبکه نیز آن را تائید کرد، هرچند احتمال دارد فصل دوم با بازیگران اصلی فصل اول ساخته شود.
 
این سریال داستان یک روانپزشک است که با از سر گذراندن یک بحران به همراه همسر و دخترش به خانه‌ای جدید نقل مکان می‌کنند. اما این خانه که قرار است آرامش را به آنها بازگرداند اسرار مخوفی دارد و چندین و چند نفر در آن به قتل رسیده‌اند.
 
مرفی در نشست مطبوعاتی گفت: «هر فصل جدید ماجرایی متفاوت خواهد داشت.» و تاکید کرد هر فصل داستانی مجزا دارد و به فصل‌های گذشته ربطی نخواهد داشت.
 
مرفی ادامه داد قرار است این سریال حالت یک جنگ یا گلچین داستان‌های وحشت باشد. او تصریح کرد شاید برخی بازیگران فصل اول در فصل دوم حضور داشته باشند اما در نقش‌هایی جدید و متفاوت.

او ابراز امیدواری کرد کیفیت سریال بازیگران مطرح هالیوود را متقاعد کند به عنوان بازیگر مهمان در «داستان وحشت آمریکایی» حضور پیدا کنند.
 
فصل دوم حتی عنوان‌بندی متفاوت خواهد داشت، محل وقوع ماجرا مکانی خارج از شهر لس آنجلس است و بازیگران جدیدی به سریال افروده می‌شوند اما تیم نویسندگان سریال تغییری نمی‌کند. طرح داستانی فصل جدید یک ماه دیگر اعلام می‌شود.
 
این سریال شاید مخاطبان خود را ترسانده باشد اما آنها را از دنبال کردن مجموعه فراری نداده است. تمامی قسمت‌های سریال به یک میزان مخاطب داشتند و قسمت آخر با رکوردزنی فصل اول را خاتمه داد.
 
«داستان وحشت آمریکایی» قسمت آخر فصل اول آن 3.2 میلیون نفر بیننده داشت. فصل بعدی سریال اکتبر سال آینده میلادی (حدود 9 ماه دیگر) روی آنتن می‌رود. این فصل نیز در 12 قسمت 40 دقیقه‌ای تولید می‌شود.
 
اپیزود آخر فصل اول که در آن بسیاری از رازهای خانه مخوف برملا شد با احتساب پخش مجدد 4.2 میلیون نفر بیننده داشته است. این سریال در دو رشته بهترین سریال داستانی و بهترین بازیگر زن نقش مکمل (برای جسیکا لنگ) نامزد جایزه گلدن گلوب شده است.








تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:33 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
پس نه په!
حالا هر هفته هرکدام از ما کلی «پ ن پ» جدید یاد می گیریم. منتخبی از بهترین هایشان را بخوانید و یادتان باشد این فقط یک شوخی با طنز نیست، کنایه ای است به عادت بعضی از ما در پرسیدن سوال های بی مورد که جواب شان از روز روشن تر است.
 برترین ها به نقل از مجله یکشنبه : حالا هر هفته هرکدام از ما کلی «پ ن پ» جدید یاد می گیریم. منتخبی از بهترین هایشان را بخوانید و یادتان باشد این فقط یک شوخی با طنز نیست، کنایه ای است به عادت بعضی از ما در پرسیدن سوال های بی مورد که جواب شان از روز روشن تر است.

*اسپری سوسک کش زدم به سوسکه، سوسکه افتاده به پشت دست و پا میزنه... دوستم می گه داره جون میده..؟ پ ن پ قیافه تو رو دیده از خنده ریسه رفته

*(من و داداشم دوقلو هستیم) در حال قدم زدن بودیم. داداشم چند متر جلوتر از من راه می رفت. یارو اول داداشم رو دید بعد اومد جلوتر من رو دید و گفت: دوقلویید؟ پ ن پ اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر هستند!

*رفتم پمپ بنزین میگم 40 تا بزن. میگه 40 لیتر؟ پ ن پ 40 تا قاشق چای خوری.

*از دل درد دارم می میرم. جلوی دستشویی دارم پیچ و تاب می خورم. بعد از 2 ساعت طرف اومده بیرون میگه دستشویی داری؟ میگم پ ن پ دیدم فضای مناسب و دلبازیه اومدم موج مکزیکی تمرین کنم.

*به دوستم گفتم برو بالای نردبون، چراغ رو ببیند گفت بچرخونمش؟ پ ن پ تو چراغ رو نگه دار من نردبون رو می چرخونم!

*دوستم در یخچال رو باز کرده، دیده هیچ توش نیست. میپرسه: واقعا خالیه!؟ پ ن پ هیدنشون کردیم که غریبه ها نبیننشون!

*میگن کریستف کلمب وقتی رسید به آمریکا سرش رو از پنجره کشتی کرد بیرون از یک سرخ پوست پرسید داداش اینجا آمریکاست؟ سرخ پوسته گفت: پ ن پ ژاپونه، ما هم چون شلوار پامون نیست از خجالت قرمز شدیم!

*دارم رو تردمیل می دوم، داداشم میگه اینجوری میدویی لاغر کنی؟ پ ن پ مشعل المپیک دارم می برم لندن!!

*یک ساعته از بیرون صدای قار قار میاد... داداشم میگه صدای کلاغه؟ پ ن پ قناریه متال می خونه!

*تنهایی رفتم درمونگاه، منشی میگه: مریض شمایید؟ پ ن پ من میکروبم، اومدم خودم رو معرفی کنم!

*توی اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده، به دستیارم می گم چاقو رو بده. میگه میخوای بند ناف رو ببری؟ پ ن پ می خوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!

*ماشین روشن نمی شه، به خانمم گفتم بشین پشت فرمون هل بدم. گفتم بزن تو دنده. میگه بزنم 2؟ پ ن پ بزن 3 فوتبال داره!

*برای استخدام رفتم یه شرکتی، منشی میگه: شما برای آگهی استخدام اومدین؟ پ ن پ اومدم بگم اصلا رو من حساب نکنین!!!

*عکس نیمه راست صورتم رو گذاشتم فیس بوک اومده میگه: عکس تصفیه گذاشتی رو پروفایلت؟ میگم: پ ن پ توی حراج بودم 50 درصد تخفیف بهم خورده این شکلی شدم

*رفتم دم مغازه به یارو میگم قرص پشه داری؟ میگه واسه کشتنش میخوای؟ میگم پ ن پ برا سردردش می خوام!!!

*رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش میکنم، یارو میپرسه نذریه؟ میگم پ ن پ با خود گوسفنده مشکل داشتیم کشتیمش!!!

*کمرم درد می کنه یه پارچه بستم بهش. داداشم میگه کمرت درد می کنه؟ گفتم پ ن پ می خوام ادای داداش کایکو رو دربیارم.

*دارم به خواهرزاده ام دیکته می گم... رسیده آخر خط، می گه برم سر خط؟ پ ن پ بقیشو رو فرش بنویس!

*تو آشزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن. مامان اومده می گه چیزی شکوندی؟ پ ن پ شیشه نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین!





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:33 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
یکی دیگر از طراحان صنعتی ایرانی که توانسته از استعدادهای خود به خوبی استفاده کند و خود را در میان طراحان و کمپانی های نام دار جهانی نشان دهد آقای نادر فقیه زاده 35 ساله، هموطن ایرانی ساکن مونیخ می باشد.
یکی دیگر از طراحان صنعتی ایرانی که توانسته از استعدادهای خود به خوبی استفاده کند و خود را در میان طراحان و کمپانی های نام دار جهانی نشان دهد آقای نادر فقیه زاده 35 ساله، هموطن ایرانی ساکن مونیخ می باشد. 
نادر فقیه زاده هم اکنون در کمپانی BMW و در بخش طراحی آن مشغول به کار است و در کنار طراحان معروف هم چون chris Bangle رئیس بخش طرحی بی ام و که به تازه گی از این بخش بیرون آمده و به صورت جدا گانه در اسودیو خود مشغول به کار است ، آقای Karim habib طراح معروف سری 7 بی ام و ،Adrian van Hooydonk, سرپرست طراحی بی ام و که هم اکنون رئیس بخش طراحی بی او و شده است و .....او جزء یکی از 20 طراح معروف کمپانی بی ام و می باشد که این باعث افتخار هر ایرانی است .
آقای فقیه زاده از دانشگاه گلدهایم آلمان فارغ التحصیل شده و پس از اتمام تحصیلات به استودیو طراحی BMW پیوست و در آنجا مشغول به کار شد .وی در سال 1996 با شرکت مرسدس بنز آلمان همکاری داشته و سه سال بعد، در پروژه طراحی بدنه خودروی این شرکت، مشارکت داشته است.
همکاری با Design Works امریکا/ تحقیقات و طراحی موضوع پایان‌نامه درباره خودروی قابل پرواز توربینی به نام Visoonair .
فقیه زاده در سال 2001 با دریافت درجه کارشناسی ارشد طراحی خودرو به عنوان طراح خودروی پیشرفته BMW در این شرکت پذیرفته شد و تحقیق در زمینه طراحی داخلی و بدنه خودرو را آغاز کرد.
نادر فقیه زاده در سال 2004 طرح CONCEPT سری BMW7 را ارائه داد و در سال 2005 ، طراح رسمی BMW در استودیوی طراحی این شرکت شد. وی همچنین برنده مسابقه طراحی سری 7 می باشد
طرح interior سری 7 فقیه زاده در میان طرحای دیگر رتبه اول را گرفت .
در بخش داخلی خودروشرکت ب ام و از طراح ایرانی خود آقای نادر فقیه زاده بهره برده و طراحی که این دیزاینر ایرانی برای این سری از ب ام و که از کلاس های با ارزشمند این شرکت می باشد انجام داده است .
فقیه زاده در سال 1385 توسط شرکت (ساپکو) به ایران دعوت شد و موضوع کنفرانس تشریح شکل گیری و تولید یک BMW بود
این گردهمایی ، با استقبال بی‌نظیر جامعه طراحان صنعتی ایران، کارشناسان گروه صنعتی ایران‌خودرو و شرکت طراحی مهندسی و تأمین قطعات ایران‌خودرو (ساپکو) برگزار شد.
امیدواریم این شرکت ها بتوانند امکانات را فراهم کنند تا همانند این دوره از طراحان صنعتی که در خارج و یا در داخل به افتخاری دست یافته اند به طور سالانه در دانشگاه هایی که رشته طراحی صنعتی تدریس می شود دعوت به عمل آید .





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:31 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
آقا گاهی به من تذکر هم داده اند
حاج محمود کریمی، در میان دیگر مداحان کشور آن قدر معروف است که گفت و گو با او نیاز به معرفی ندارد. باید پای منبرش نشست و در هلهله سینه زنی علاقه مندانش آنجا را شنید که حاجی از ته دل فریاد می کشد: «یاحسین!»
مجله یکشنبه : حاج محمود کریمی، در میان دیگر مداحان کشور آن قدر معروف است که گفت و گو با او نیاز به معرفی ندارد. باید پای منبرش نشست و در هلهله سینه زنی علاقه مندانش آنجا را شنید که حاجی از ته دل فریاد می کشد: «یاحسین!» این چنین است که ناگهان هیئت سر به آسمان می ساید و اشک ها جاری می شود، در زمینه ای که صدای حاجی از جوار آن به گوش می رسد!


*آقای کریمی کمی از خودتان و زندگی شخصی تان بگویید.

من محمود کریمی هستم، 43 ساله، در سال 70 ازدواج کردم دو فرزند دارم، یک پسر و یک دختر. در یکی از محله های مذهبی تهران به دنیا آمده ام. شغل آزاد دارم که مرتبط با فعالیت های صنعتی است. پدرم در سال 1361 در عملیات فتح المبین. دشت عباس، مفقودالاثر شد و برادرم، ابوالفضل نیز در سال 65 عملیات کربلای 5 منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت رسید.

*مثل اینکه به ورزش هم علاقه دارید، مخصوصا رشته های رزمی!

بله همین طور است. من کمربند سیاه دان دو در رشته جودو را دارم و در رشته شین ذن کاراته نیز کمربند سیاه، دان 5 دارم و به ورزش شنا نیز بسیار علاقمندم.

*دستگاه های موسیقی را از کجا می شناسید؟

هر صدایی در یک دستگاه موسیقی ادا می شود. مثلا صدای گریه بچه و حتی کوچک ترین صداهایی که شما می شنوید. علت آشنایی من نیز با دستگاه های موسیقی به این برمی گردد که چون بنده قاری قرآن بوده ام و در تلاوت قرآن رعایت دستگاه های موسیقی، ردیف ها و... بسیار حائز اهمیت است به مدد کلام وحی در این زمینه مهارت هایی به دست آورده ام.


*چه تحصیلاتی دارید؟

دانشجوی مدیریت صنعتی دانشگاه علامه طباطبایی بودم و 74 واحد درسی نیز گذرانده ام، اما از آنجایی که حضور در جبهه فرهنگی را مقدم تر دانستم سراغ مطالعات مرتبط با بحث های فرهنگی و به ویژه مداحی رفتم و در این زمینه به کسب معارف اسلامی پرداختم.

*چطور وارد عالم روضه و روضه خوانی شدید و کی این کار را به صورت حرفه ای انجام دادید که به دریافت صله ختم شد؟

اولین بار در حالی که خردسال بودم روی پای مرحوم کافی نشستم و روضه خواندم. بعد از رفتن پدرم، در کنار تحصیل هم کار می کردم و هم مداحی. در مشاغلی همچون نجاری، بنایی و... مدتی کار کرده ام. در دوران کودکی به دلیل مبارزات پدر و به دستور رژیم طاغوت به شاهین شهر اصفهان تبعید شدیم. آن موقع من هفت ساله بودم و نخستین بار در مسجد شاهین شهر اصفهان خواندم و نخستین صله را هم همان موقع پدرم به من داد، صله ای که 2 تومان بود.

*حالا به عنوان یکی از بهترین مداحان کشور چقدر به موضوع صله اهمیت می دهید؟

من از 13 سالگی که پدرم شهید شد، کاسبی می کردم. یادم می آید جایی بنایی می کردم با روزی 180 تومان درآمد. همان موقع به من می گفتند بیا مجلس ختم بخوان برای یک ساعت 400 تومان می دهند، من نمی رفتم. چون از آن زمان به اینکه با مداحی امرارمعاش نکنم اصرار داشتم. امرار معاش به واسطه ستایشگری دست آدم را می بندد، چون آن کسی به دلیل قدردانی از کار مداح به او صله ای می دهد، ممکن است در برهه های خاص توقعاتی داشته باشد که به صلاح خواننده نباشد ولی چون به اصطلاح نمک گیر شده، مجبور به انجام آن است مثلا برابر فتنه های سیاسی و برابر برخی مسائل دیگری که مداح اهل بیت را زیر سوال می برد، ساکت باشد.


*با این حساب در ازای مداحی ها، صله های دریافت نمی کنید؟

من اصلا جایی نمی روم که بخواهم پول بگیرم. یکی در حسینیه شهدای امامزاده علی اکبر(ع) چیذر در هیئت رزمندگان می خوانم که مجلس شهداست و جلسه ای هم در مسجد الهادی برای بچه های بسیجی و مسجدی دارم.

*پس رقم های نجومی که بعضی از مداح ها در ازای برگزاری مراسم می گیرند چیست؟

این شایعاتی که می گویید در نظر ما چیزی نیست، وقتی درباره امیرالمومنین(ع) می گفتند حضرت نماز نمی خواند، برابر این شایعاتی که در این باره برای ما وجود دارد، اصلا قابل مقایسه نیست. من و خیلی از مداحان اهل بیت(ع) که عموما سرشناسند، همگی کسب و کاری جداگانه داریم که گرفتار مساله ای که در بالا ذکر شد، نشویم.

*مثلا کدام مداح ها؟ دوست دارید چند نفری را نام ببرید؟

حاج سعید حدادیان در دفتر نهاد نمایندگی در دانشگاه تهران هستند. در آنجا هم درس می دهند و هم درس می خوانند. همچنین حاج محمد طاهری دفتر فرهنگی دارند. حاج حسین سازور هم در کار ساخت و ساز هستند البته نه ساخت و ساز برج، بلکه با چند نفر از دوستانشان آپارتمان های کوچک و معمولی می سازند.

*تعامل دولت ها با هیئت های مذهبی از نظر شما به عنوان مداحی که سال هاست در این حوزه فعالیت می کنید چیست؟

ملاک ما در تایید دولت ها فقط تبعیت آنها از رهبر معظم انقلاب است، چون ما زیر بار دین هیچ جناح و دولتی نمی رویم و فقط خود را مطیع ایشان می دانیم. در شرایط کنونی، برخورد و تعامل دولت با جلسات، خوب بوده. البته منظورم تعامل مالی نیست، بلکه تعامل فرهنگ و تبلیغی است، زیرا متاسفانه در دولت اصلاحات افرادی بودند که کمر به قتل و نابوید هیئت های حضرت سیدالشهدا(ع) بسته بودند.


*در ذهن حاج محمود کریمی کدام مجلس است که به عنوان ذخیره روز قیامت روی آن حساب می کند؟

من سال 67 بعد از شهادت برادرم و بعد از هر نماز صبح، چند دقیقه روی سجاده، برای خودم روضه می خوام و سینه هم می زنم. اگر بخواهم روی چیزی حساب کنم، روی همان روضه هاست، البته این ها جدای از روضه هایی است که خدمت رهبر معظم انقلاب، خوانده ام یا روضه هایی که خانه مادرم خواندم. این ها هر کدام شیرینی خودشان را دارند.

*بعد از نمار صبح کدام یکی از روضه ها را می خوانید؟

روضه وداع، من با روضه وداع خیلی ارتباط عاطفی برقرار کرده ام. به عبارتی، این روضه بیچاره ام می کند.

*خیلی ها شما را با شعر معروف و بسیار زیبای «عشق یعنی...» می شناسند، برخلاف بعضی از مداح ها که به شعر و مضامین آن توجه چندانی نمی کنند اما شما به این موضوع اهمیت می دهید. شعرها را چطور انتخاب می کنید؟

بیشتر شعرها را خودم می گویم، مثلا همین شعر «عشق یعنی...» که شما گفتید، را هم بخاطر دارم که روی موتور در حالت گریه سروده ام. دوستی دارم که ایشان با من سر کار می آمد و اغلب اوقات روی موتور به ثبت اشعار می پرداخت.

*علت موفقیت هیئت رزمندگان شمیرانات به ویژه در جذب جوانان چیست؟

از حدود 4 سال پیش در ماه رمضان، جلسات هیئت رزمندگان شمیرانات تشکیل شده و الحمدالله تا حالا نیز ادامه داشته است. به جهت تلاقی نکردن با جلسات دیگر، معمولادر شب هر مناسبت برنامه داریم در موضوع جذب جوانان هم، لطف و کرامات اهل بیت(ع) بوده است. فکر می کنم مهم ترین دلایلی که باعث موفقیت هیئت رزمندگان شمیرانات شده، توجه خاص حضرت صدیقه کبری(س) به جلسات، همجواری با مرقد مطهر حضرت امامزاده علی اکبر(ع) و امامزاده اسماعیل(ع)، حضور روحانی 530 شهید و جانبازان دوران دفاع مقدس و حضور خانواده های معزز شهدا، ایثارگران و جانبازان باشد. البته عامل مهم دیگری که باید بگویم فعالیت خالصانه عوامل جلسه حالا در هر پستی که هستند از آبدارچی گرفته تا هر سمت دیگر، همه و همه با نیت الهی فعالیت می کنند و این خود از برکات اهل بیت(ع) است.


*چرا نام سایت خود را «فطرس» گذاشته اید؟

فطرس فرشته ای بود که بال هایش بر اثر قهر خداوند متعال سوخته شده بود و در روز ولادت حضرت سیدالشهدا(ع) به همراه خیل کثیری از مل ائک به زمین آمد و خود را به قنداقه حضرت ابی عبدالله متبرک کرد و خداوند به احترام ارباب، بال های فطرس را به او عطا فرمود. فطرس در آسمان ها به پرواز درآمد و گفت: «کیست مثل من که آزاد شده حسینم؟» و از آن روز فطرس عهد کرد که سلام عاشقان حضرت ابی عبدالله(ع) را به مولا برساند و چون کار فطرس ابلاغ سلام است کار سایت فطرس نیز ابلاغ معارف اهل بیت(ع) است، انشاءالله.



حاج محمود کریمی از دیدار با رهبر معظم انقلاب تا احوال پرسی های ایشان

آقا گاهی به من تذکر هم داده اند

*اولین باری که خدمت رهبر معظم انقلاب خواندید چه سالی بود؟

سال 78 که خاطره خوبی از آن مجلس در ذهنم نقش بسته است.

*شما در جلسات بر روی ازدواج جوانان خیلی تاکید دارید. آن هم با این مشکلات مالی، فکر می کنید جوانی تن به ازدواج بدهد؟

درمورد مسائل مالی جای نگرانی نیست. چرا که خودم الان با داشتن دو فرزند، مستاجرم و منزل پدری ام هم از 60 متر بیشتر نیست. ولی به حول و قوه الهی دو فرزند دارم و شکر خدا را بجا می آورم. اگر نیت ها الهی باشد، همه مسائل حل می شود و هیچ جای نگرانی نیست.


*تا امروز از حضرت آقا تذکر گرفته اید؟

ایشان در مواردی به من تذکر دادند؛ حضرت آقا آن قدر مهربان اند که هر وقت به مشکل می خورم از خودشان سوال می کنم. مقام معظم رهبری برای ما از پدر مهربان ترند.

*حتما از مقام معظم رهبری خاطره ای هم دارید...

حضرت آقا به دلیل احترام زیادی که برای خانواده قائل هستند، هر وقت که من را می بینند، بچه هایم را به اسم، احوال پرسی می کنند. یک بار چند سال پیش، برای مادرم که از بیماری آسم رنج می برند، به ایشان التماس دعا گفتما ما ایشان پس از سال ها، همچنان که من را می بینند، از ایشان و از اعضای خانواده ام احوال پرسی می کنند. این از خصوصیت های بارزی است که من در دیگر بزرگان کمتر دیده ام. یک بار که به حضور رهبر معظم انقلاب رسیدم به من فرمودند شما هیچ کرای به میزان جمعیت نداشته باشید، یعنی برسااس خوشامد افراد و اقبال نکردن آنان از آنچه باید بگویید، صرف نظر نکنید. ایشان فرمودند باید همیشه به تکلیف الهی خود عمل کنیم، بدون اینکه خوشامد یا ناراحتی افراد در انجام تکلیف اثری داشته باشد.

*سخن خاصی که شما هیچ وقت از یاد نبردید در ذهنتان هست که برای ما هم بگویید؟

من به جهتی که برادر و پدرم شهید شده اند یک بار که خدمت ایشان رسیده بودم. به من فرمودند «از جناب برادر و پدرتان لحظه به لحظه به شما توجه می شود.»





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:28 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
تصاویر تجمع ستاره های سینمای ایران
در فیلم «اسب حیوان نجیبی است» به کارگردانی عبدالرضا کاهانی که هم‌ اکنون بر پرده سینما‌ها است رضا عطاران، حبیب رضایی، پارسا پیروزفر، مهتاب کرامتی، باران کوثری،....
در فیلم «اسب حیوان نجیبی است» به کارگردانی عبدالرضا کاهانی که هم‌اکنون بر پرده سینما‌ها است رضا عطاران، حبیب رضایی، پارسا پیروزفر، مهتاب کرامتی، باران کوثری، کارن همایونفر، مهران احمدی، ماهایا پطروسیان، بابک حمیدیان، اشکان خطیبی، احمد مهران‌فر و محمد باغبانی ایفای نقش می‌کنند.















منبع: کافه سینما





تاریخ : شنبه 90/10/3 | 9:27 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بی بی مارکت
  • ttp://www.bachehayeghalam.ir/sitefiles/bgh_sound_player.php">