سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

کمک خدا

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید سارای کوچکش را به او داد.

زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید، ماشین را روشن کرد و به نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که داشته کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.

زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال سارا هر لحظه بدتر می شود. او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتوموبیل را باز کند.

زن سریع سنجاق سرش را باز کرد، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: «ولی من که بلد نیستم از این استفاده کنم.»

هوا داشت تاریک می شد و باران شدت گرفته بود. زن با وجود نا امیدی زانو زد و گفت: «خدایا کمکم کن!»

در همین لحظه مردی ژولیده با لباسهای کهنه به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه ی مرد ترسید و با خودش گفت: «خدای بزرگ، من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد...!»

زبان زن از ترس بند آمده بود، مرد به او نزدیک شد و گفت: «خانم، مشکلی پیش آمده؟»

زن جواب داد: «بله، دخترم خیلی مریض است و من باید هرچه سریع تر به خانه برسم ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و نمی توانم درش را باز کنم.»

مرد از او پرسید که آیا سنجاق سر همراه دارد؟ و زن فورا سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز کرد!

زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت: «خدایا متشکرم!»

سپس رو به مرد کرد و گفت: «آقا متشکرم، شما مرد شریفی هستید.»

مرد سرش را برگرداند و گفت: «نه خانم، من مرد شریفی نیستم. من یک دزد اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام!»

خدا برای زن یک کمک فرستاده بود، آن هم یک حرفه ای! زن آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فردای آن روز حتما به دیدنش برود. فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شرکت شد، فکرش را هم نمی کرد که روزی به عنوان راننده مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود.
__________________
در سرزمینی که سایه ادمهای کوچک بزرگ شد
در ان سرزمین افتاب در حال غروب است!






تاریخ : شنبه 90/3/28 | 11:51 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

<< این داستان واقعی است >>

لیندا در ?? سالگی مبتلا به سردردهای شدیدی شد که پزشکان وجود یک تومور بزرگ را در مغز او تشخیص دادند.به عقیده ی پزشکان او تنها دو درصد شانس زنده ماندن داشت.پزشکان تشخیص دادند که شش ماه عمل جراحی وی را به تعویق بیندازند.
او به استعداد و هنر شگرفی که در وجود خود داشت کاملا واقف بود.
در این مدت بر اثر طغیان احساساتش دیوانه وار شعر می سرود و نقاشی میکشید.
تمام اشعارش جز یکی در مجله های معتبر به چاپ رسید و تمام اثار هنری اش جز یک تابلو به فروش رسید.
بالاخره او تحت عمل جراحی قرار گرفت و شب قبل از ان در وصیت نامه ای نوشت که در صورت مرگ همه اعضایش به بیماران نیازمندان اهدا شود.
عمل جراحی منجر به شکست شد و او زندگی را وداع گفت.
چشم های او به بانک چشم فرستاده شد و از انجا به دست یک متقاضی رسید و در دنیای تاریک این مرد روشنایی راه یافت.
ان مرد خواهان این بود که از خانواده ی اهدا کننده قدر دانی کند بنابراین نزد انان رفت.
مادر لیندا استقبال گرمی کرد و از مرد جوان دعوت کرد تا تعطیلات اخر هفته را با انان بگذارند.
مرد جوان چند روزی را انجا سپری کرد.در اتاق لیندا متوجه شد که کتابهای افلاطون و هگل را میخواند او نیز به این کتابها علاقه داشت.
روز بعد مادر لیندا نگاه عمیقی به او انداخت و گفت مطمئنم شما را قبلا جایی دیده ام اما بخاطر نمی اورم کجا!!
ناگهان چیزی به ذهنش خطور کرد و به طبقه ی بالا رفت و اخرین تابلوی لیندا را پایین اورد.ان نمایانگر مرد ایده ال لیندا بود که شباهت بسیاری به ان مرد جوان داشت.
سپس مادرش اخرین شعر لیندا را خواند :

"قلب های دو انسان رهگذارن شب هستند عاشق هم میشوند اما هرگز نمیتوانند به چشمان هم روشنی ببخشند اما من این سنت را خواهم شکست"
 در زمین عشقی نیست که زمینت نزند ، آسمان را دریاب 






تاریخ : شنبه 90/3/28 | 11:44 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

قدرت لبخند 

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.

شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند. قیافه ی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این ، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود.او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می گریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.

سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه ، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.

لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست.آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند.همین لبخند دخترک در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسزایی داشت . او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید.دخترک هر بار که پیرمرد را می دید ، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود._

در سرزمینی که سایه ادمهای کوچک بزرگ شد
در ان سرزمین افتاب در حال غروب است!






تاریخ : شنبه 90/3/28 | 11:42 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روزمدرسه، پس از تعطیلی کلاس*ها سه تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند، بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی را که در خیابان افتاده بود شوت می*کردند وسر و صدای عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاًمختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.

روز بعد که مدرسه تعطیل شد،دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید ومن از این که می*بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می*کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی 1000تومن به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا، و همین کارها را بکنید.»

بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره بهسراغشان آمد و گفت: « ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی*تونم روزی 100 تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟»

بچه ها گفتند: « 100 تومن؟ اگه فکر می*کنی ما به خاطر روزی فقط 100 تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کور خوندی. ما نیستیم.»

و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.


در سرزمینی که سایه ادمهای کوچک بزرگ شد
در ان سرزمین افتاب در حال غروب است!





تاریخ : شنبه 90/3/28 | 11:41 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس میپرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»

ماکس جواب می دهد: «چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.»
کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ماکس می گوید: «تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»
ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم؟»
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.»

با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش
در انتظار تو ...
کاسه ی صبر که هیچ
صبره کاسه هم لبریز شد
!





تاریخ : شنبه 90/3/28 | 11:39 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
...من تنها میرفتم
در جیب هایم
دستهای سردی که
طراوت دستان تو را
دزدیده بود
تو تنها میرفتی
در جیب هایت
دستهای کوچکی که
که خوشبختی مرا با خود می برد!

نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست





تاریخ : شنبه 90/3/28 | 11:37 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
Flower 23 32 بگذار نامت را تکرار کنم...
قطاری که به مقصد خدا می رفت در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت :

مقصد ما خداست ، کیست که با ما سفر کند ؟کیست که رنج و عشق رو با هم بخواهد ؟

کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برایگذشتن ؟ قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان

جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند ، ازجهان تا خدا هزاران ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ،

کسی کم می شد، قطار می گذشت و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون راه خداست .

قطاری که به مقصد خدا میرفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت : اینجا بهشت است ،

مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست . مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند ،

اما اندکی باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند . آنگاه خدا رو بهمسافرانش کرد و گفت :

درود بر شما ، راز من همین بود ، آن که مرا میخواهد ، درایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد ...

و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید

دیگر نه قطاری بود و نه مسافری

این منم خسته در این کلبه تنگ





تاریخ : شنبه 90/3/28 | 11:36 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

برای دیدن ادامه عکسها و دانلود روی این عکس کلیک کنید

عکس هایی از زیباترین دختر بچه ی آمریکایی تبارمجموعه عکس هایی زیبا و دیدنی از زیباترین دختر کوچولو ایالات متحده امریکا

xjpb26ssv36n20wr532.jpg

esdb9aoxplpaj1muia.jpg

5gaw9vdz14ee40bunkkc.jpg

s8bwwlqf4defzblybd6.jpg

vsh364wem8qsnu4238ct.jpg

by8jlb03poapl4cxh63u.jpg

8i56qw1gnhzax4h1chyt.jpg

yewt3ffih6zp5zuoduw.jpg

oygb23394fxrl7fr1mmg.jpg

kivjygzc141hc2w3xco2.jpg

pff9mfef22o68lm258yi.jpg





تاریخ : شنبه 90/3/28 | 10:55 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

احساسی مشترک در هنگام سوار شدن مترو !











زنی که با یک عکس ساده کلی معروف شد

"استفانی گوردون" برای دیدار با والدینش سوار هواپیما شده بود تا به "پالم بیچ" برود. خلبان هواپیما در بین راه به مسافران گفت که آنها می‌توانند در مسیر راه شاهد آخرین پرواز شاتل فضایی "اندیور" باشند. با این همه، استفانی اصلا حدسش را نمی‌زد که بختی برای به تصویر کشیدن این صحنه تاریخی داشته باشد. در مسیر راه، همین که اندیور قابل مشاهده شد، گوردن آی‌فون‌اش را برداشت و چند عکس و یک ویدئوی کوتاه از لحظه ای که شاتل اندیور از میان ابرها به فضا می رود گرفت. وقتی روی زمین فرود آمدند، او عکس‌ها را پست کرد تا ???? دنبال‌کننده او در توییتر بتوانند آنها را ببینند.

اما چند ساعت بعد، خبرگزاری‌هایی ABC، BBC و CNBC با او تماس گرفتند و یک هزار نفر او را در توییتر دنبال کردند، طوری که مجبور شد، سیستم آگاه‌سازی آی‌فون را که از وجود دنبال‌کننده‌ها مطلع می‌کرد، خاموش کند، تا شارژ باطری آی‌فون‌اش خالی نشود!
استفانی که دنبال‌کننده‌های محدودی داشت و بیشتر در مورد ورزش توییت می‌کرد، انتظار نداشت که اینقدر مشهور شود. البته افراد دیگر هم در هواپیما، از صحنه عکس گرفته بودند، اما تنها همین زن ?? ساله که شغلش برنامه‌ریزی مراسم است، عکس‌ها را به توییتر فرستاده بود.

گوردون که در پی به دست آوردن کار جدیدی است، از شانس خود استفاده کرده است و رزومه خود را هم توییت کرده است، شاید یکی از دنبال‌کننده‌های جدیدش، فرصتی برای کاری تازه به او بدهد.
استفانی می‌گوید: "تماشای آخرین پرواز شاتل اندیور الهام‌بخش است و تماشای این صحنه از زاویه‌ای متفاوت، جالب است."

برنده بهترین پوستر پس از واقعه تلخ سونامی ژاپن

اون چیزی که این پوستر رو دارای امتیاز کرده چیزی نیست جز روایت امید و اعتقاد عملی مردمی که با همکاری و عشق و علاقه دست از ساختن میهن خودشون بر نمی دارند


طراحی بی نظیر یک خانه در مساحتی 43 متری





















شیر هم شیرهای قدیم که پاستوریزه نبودند !

















یک خانه با طراحی جالب و امنیت بالا!

بودن در خانه برای هر کسی آرامش ذهنی و جسمی به همراه دارد، اما باید دید زندگی در امن ترین خانه جهان به صاحب آن چه حسی می دهد. این خانه مستحکم مسکونی در ورشو لهستان واقع شده و طوری طراحی شده که در صورت احساس خطر با فشار دادن یک دکمه به یک قلعه تبدیل می شود. باورتان نمی شود که تنها راه ورود و خروج از این خانه پل متحرکی است که از روی استخر به بیرون کشیده می شود. این خانه دارای بخشهای متحرکی است که در مواقع لزوم باز و بسته می شوند. نمای خارجی بسته این بنا همانند یک مکعب بتونی ساده است. این خانه انرژی مورد نیاز را بیشتر از آفتاب گرفته و در طول شب نیز برق ذخیره شده را مصرف می کند. دیوارها و پنجره ها تنها بخشهایی از المانهای متحرک این خانه هستند.












































تخته سیاهی برای آرزوهای قبل از مرگ

می گویند اگر افراد آرزوهای قلبی و اهدافشان را نوشته و در جایی ثبت کنند تا در معرض دیدشان باشد احتمال برآورده شدن خواسته هایشان بیشتر می شود. یک هنرمند و طراح شهری مستعد و خوش ذوق آمریکایی دیوار مخروبه ساختمانی در نیوورلئان آمریکا را تبدیل به یک تخته سیاه عظیم کرده تا افراد آرزوهای قبل از مرگشان را بر روی آن ثبت کنند. از این طریق همه از آرزوهای اطرافیان و افراد ناشناس هم آگاه می شوند.
































بدون شــرح












مراقب آشیانه پرندگان باشیم حتی در مخروط های جاده ای













تاریخ : شنبه 90/3/28 | 10:46 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()

درگذشتگان سینمای جهان در سال 2010

سینمای جهان در سال 2010 تعدادی از چهره‌های شاخص خود را از جمله نورمن ویزدم، تونی کرتیس، گلوریا استیوارت، اریک رومر، دنیس هاپر، و ... از دست داد که در این ایمیل به سوابق آنها اشاره ای می کنیم.

نورمن ویزدم

کمدین صاحب نام بریتانیایی و بازیگر فیلم‌هایی چون "سر بزنگاه" چهارم اکتبر در 95 سالگی در آسایشگاه سالمندان در "آیل آو من" (جزیره من) در دریای ایرلند از دنیا رفت.

تونی کرتیس

بازیگر محبوب فیلم‌هایی چون "بوی خوش موفقیت"، "ستیزه‌جویان" و "بعضی‌ها داغش را دوست دارند" 29 سپتامبر در خانه خود در لاس وگاس در 85 سالگی بر اثر ایست قلبی از دنیا رفت.

گلوریا استیوارت

بازیگر آمریکایی که کار در حرفه نمایش را در نخستین سال‌های ورود صدا به سینما آغاز کرد و بعدها مسن‌ترین بازیگر نامزد اسکار لقب گرفت، 26 سپتامبر در 100 سالگی در لس آنجلس درگذشت. او در فیلم پرفروش "تایتانیک" نقش رز پیر، تنها بازمانده کشتی غرق‌شده را بازی کرد.

اریک رومر

منتقد و فیلمساز سرشناس فرانسوی و سازنده فیلم‌های تحسین‌شده‌ چون "شب من در خانه مو" و "زانوی کلر" 11 ژانویه در 89 سالگی در پاریس درگذشت.

دنیس هاپر

پسر همیشه بد هالیوود و کارگردان و بازیگر فیلم جریان‌ساز "ایزی رایدر" روز 29 مه بر اثر عوارض ناشی از سرطان پروستات 29 مه در 74 سالگی در کالیفرنیا از دنیا رفت.

جین سیمونز

بازیگر فیلم‌هایی چون "آرزوهای بزرگ"، "اسپارتاکوس" و "المر گنتری" 22 ژانویه بر اثر سرطان ریه در سانتا مونیکا در 80 سالگی درگذشت.

لین ردگریو

بازیگر بریتانیایی که برای فیلم‌های "جرجی گرل" و "خدایان و هیولاها" نامزد اسکار شد و به یکی از محترم‌ترین خانواده‌‌های هنری بریتانیا تعلق داشت، پس از مدت‌ها مبارزه با بیماری سرطان 2 مه در 67 سالگی در کانه‌تیکت درگذشت.

رونالد نیم

فیلمساز بریتانیایی و کارگردان فیلم‌های "اسکناس میلیون پوندی" و "ماجرای پوسیدون" 16 ژوئن در 99 سالگی در لس آنجلس درگذشت.


پاتریشا نیل

بازیگر آمریکایی که برای فیلم سال 1963 "هاد" برنده جایزه اسکار شد، هشتم اوت در 84 سالگی بر اثر سرطان ریه از دنیا رفت. "روزی که زمین از حرکت ایستاد" و "چهره‌ای میان جمعیت" از دیگر فیلم‌های اوست.


آلن کورنو

کارگردان فرانسوی و سازنده فیلم‌هایی چون "پلیس پیتن 357" و "تمام صبح‌های دنیا" 29 اوت در 67 سالگی درگذشت.


روی وارد بیکر

فیلمساز بریتانیایی که بیش از همه به خاطر ساخت فیلم "یک شب به‌یادماندنی" درباره غرق شدن کشتی تایتانیک شهرت داشت، پنجم اکتبر در 93 سالگی در بیمارستانی در لندن درگذشت.


کامی کینگ کانلون

کودک بازیگر سابق سینما و یکی از آخرین بازماندگان فیلم محبوب "بربادرفته" اول سپتامبر در 76 سالگی از دنیا رفت. او "بربادرفته" نقش دختر اسکارلت اوهارا و رت باتلر را بازی کرد.


آرتور پن

کارگردان آمریکایی که با فیلم‌هایی چون "بانی و کلاید" و "بزرگ مرد کوچک" به رنسانس هالیوود در دهه‌های 1960 و 1970 کمک کرد، 28 سپتامبر یک روز پس از تولد 88 سالگی‌اش در خانه خود در منهتن بر اثر نارسایی قلب از دنیا رفت.


کلود شابرول

کارگردان مطرح موج نو سینمای فرانسه و خالق فیلم‌هایی چون "پسرعموها" و "قصاب" 12 سپتامبر در 80 سالگی درگذشت.

جیل کلی‌برگ

یکی از بازیگران شاخص دهه‌های 1970 و 1980 که برای حضور در نقش زنی مستقل در فیلم "یک زن مطلقه" نامزد اسکار شد، پنجم نوامبر پس از 21 سال مبارزه با سرطان خون در 66 سالگی در خانه خود در کانه‌تیکت از دنیا رفت.

دینو دلورنتیس

تهیه‌کننده پرکار و سرشناس ایتالیایی 11 نوامبر در خانه خود در بورلی هیلز در 91 سالگی درگذشت. او بیش از 70 سال در دنیای سینما فعال بود و فیلم‌هایی مانند "جنگ و صلح"، "رگتایم"، "کینگ کونگ"، "بونتی" و "دون" را تهیه کرد.

لسلی نیلسن

بازیگر کانادایی که بیش از همه برای بازی در فیلم‌های کمدی مانند "هواپیما!" و سری فیلم‌های "سلاح عریان" شهرت داشت، 28 نوامبر بر اثر عوارض ناشی از ذات‌الریه در بیمارستانی در فلوریدا و در سن 84 سالگی از دنیا رفت.

اروین کرشنر

کارگردان "امپراتوری ضربه متقابل می‌زند" دومین فیلم از اولین سه‌گانه "جنگ‌های ستاره‌ای" و فیلم جیمز باندی "دیگر هرگز نگو هرگز" روز 29 نوامبر بر اثر سرطان ریه در 87 سالگی در خانه خود از دنیا رفت.

بلیک ادواردز

استاد فیلم‌های کمدی و نویسنده و کارگردان مجموعه فیلم‌های "پلنگ صورتی" و خالق آثار تحسین‌شده‌ای چون "صبحانه در تیفانی" و "پارتی" 15 دسامبر بر اثر عوارض ناشی از ذات‌الریه و در سن 88 سالگی از دنیا رفت.






تاریخ : شنبه 90/3/28 | 10:32 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بی بی مارکت
  • ttp://www.bachehayeghalam.ir/sitefiles/bgh_sound_player.php">